دیروز با وضع اسفناکی از خواب بیدار شدم. سرم سمت راست سرم و سمت راست گردنم به همرام سمت راست گلوم داشت منفجر میشد. چرا؟ یورو داره گرون میشه!! سعی کردم مقاومت کنم و دکتر نرم و مثل همیشه اما نمیشد، درد به حدی زیاد بوود که هیچ کاری نمیتونستم کنم. خلاصه رفتم دکتر بهش گفتم و تو کمتر از 5 دقیقه برام قرص و شربت نوشت. گفتتم اق من جدیدنا سر دردام زیاد شده و قشنگ از زندگی میندازتم. گفتم چه مدلیه جلوی سرمه و اینا. منتطر بودم بهم خبر بده میگرن گرفتی شاید گرفتم :)) اما  گفت استرس داری؟ عصبیه این سر دردا. 
اومدم بیرون قرصارو گرفتم و رفتم سوار متروو بشم که بیام دانشگاه. ی ایسگاه که رد شد. یهو دست مهربونم منو از مترو انداخت بیرون که گمشو برو خونه حالا وقت استراحته. درواقع ایشون اون والد سرزنش گرمو خفه کرد. 97 سخت بود. 98 داره بهتر میشه و رو برنامه است اما فشار زیاده و بعد از 97 اومده. میدونی چی سخته؟ وقتی دکتر گفت عصبیه سردردا. دلم به حال خودم و چهره ی درهم رفتم سوخت. گفتم حاجی! داره میشه 25 سالت چیکار داری میکنی؟ هفته ی سختی داشتم . به خودم اومدم دیدمم مدت هاست دارم تلاش میکنم و اما این تلاشا فعلا نتیجه ای نداره. و با این وضع اقتصادی روز به روز هم عقب و عقب تر میفتم. درواقع اون حجم فشار و فکر و سرزنش و نگرانی و آینده همش اومده بود سراغم که داری دهنمونو سرویس میکنی. که جامعه همینجوری داره بیچارمون میکنه. تو دیگه نکن. حالا دارم چیکار میکنم؟
باید سعی کنم فعلا یکم از اخبار به دور باشم ، باید سعی کنم ارامش بیشتری داشته باشم و انقدر جامع و کامل ی سری کارا رو انجام ندم. دمنوش بخورم. پول جمع کنم درواقع کار هایی که به عوان قدم بعدی فعلا میتونم انجام بدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها