فصل ششم سریال چگونه تون آشنا شدم” یک قسمتی هست که.، بارنی” بعد از سی سال پدرش رو می‌بینه. و بعد از یک شبی که با پدرش و‌خونوادش میگذرونه تنها چیزی که از پدرش می‌خواد کندنِ حلقه‌ی بسکتباله که میبینه برادر کوچکترش شانس داشتنش رو داشته و اون نه. بارنی” هیچی نمیگه! حتا داد نمیزنه فقط تلاش میکنه حلقه‌ی بسکتبال رو‌از دیوار جدا کنه تا مال خودش کنه. این خیلی از ماهاییم! پشت خیلی از دردای بزرگ و دعواهای بی معنی‌مون ی میل کودکانه نشسته! مثلا اینکه پدر! لطفا بغلم کن، بغلم نمی کنی؟! پس داد میزنم که تو برام کم گذاشتی. مثلا این که عزیزم! لطفا با من حرف بزن، حرف نمیزنی؟ پس من به هزار و یک چیز دیگه گیر میدم. مثلا اینکه دوست قشنگم! ناراحتم که مدت‌هاست نمیبینمت، اما تو غرورت اجازه نمی‌ده بگی! پس بهت میگم تو فقط به خودت فکر می‌کنی تو خیلی خودخواهی. و هزار تا چیز دیگه، هزار تا مثال دیگه. 

این لجبازیا این فکرا و تصمیمایی که بعدشون میگیریم یک‌هو خیلی چیزارو‌تو زندگیمون تغییر میده. چیزایی که برمی‌گردیم عقب و به خودمون میگیم چقد خوشبخت بودیم و‌نمی‌دونستیم. میگیم کاش از اول بهش گفته بودم دوسش دارم. کاش بهش میگفتم بغلم کن تا هیچ وقت غم تو دلش نشینه که بذاره بره. کاش با گفتن ی جمله‌ی ساده جلوی این تغییر بزرگ و مهاجرت به دنیای وارونه رو میگرفتم دنیایی که هرچقدر کله پاش کنی مثل روز اول نمی‌شه. همه‌ی چیزی که ما میخواستیم اون حلقه‌ی بسکتبال بوده.

#راه_بی_پیچ_و_خم_نمیشه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها