موضوع اول:

سرما خوردم ولی ناراحت نیستم چون از حمید گرفتم! میگن هرچی از دوست رسد نیت. اون شب خودم هی میرفتم بوسش میکردم و میگفتم برام مهم نیست سرما بخورم دلم تنگ شده واسه بوس کردنت.

موضوع دوم:

اگه قرار بود از من بپرسن کی دوست داری بمیری میگفتم تو همین روزا

بحث افسردگی و مشکل داشتن نیست ولی به نظرم از یه جایی به بعد دنیا جای موندن نیست من از آینده میترسم. از آینده ی مزخرفی که به دلیل خاورمیانه بودنمون در انتظارمونه و کلا از خیلی چیزای دیگه. من هدفی جز اعضای خانواده م برای زنده بودن و نفس کشیدن ندارم. یعنی بودن این افراد تو زندگیم باعث هدف داشتن زندگی من شده.

جدیدا دارم روی حمید هم اضطراب جدایی میگیرم. فکر میکردم برای حمیدرضا اینطوری نمیشم و فقط اختلال اضطرا جدایی واسه مامان بابام و خواهرام دارم ولی امروز فهمیدم حمید هم داره به این لیست اضافه میشه.

من واقعا آسیب پذیرم و نقطه ضعف های بزرگی تو زندگی دارم. دوست ندارم اینطوری باشم.☹

موضوع سوم:

امروز مامانم کلا درگیر من بودن تمام فکر و ذهن عشقولکم شده بود تب کردن الهه البته منم امروز عین جنازه ها بودم از بی حالی. کلا من همیشه خیلی بد سرما میخورم

واقعا مامان و بابا نعمتن خدا آدمارو خیلی دوست داره که مهر پدر و مادری رو اینقدر زیاد تو وجود آدما گذاشته


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها